مونسِ جان ودلم ،،،، جانانه میخواهم ، تورا ،،
بر چراغِ سینه ام ، پروانه میخواهم ، تورا ،،
با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاشها"
با عشوه ریختی نمکی بر خراشها
هرجا که چشمهای تو افتاد فتنهاش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش»ها
ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟
دنیا پر است این همه از خوش تراشها؟!
از بس به ماه چشم تو پر میکشم شبی
آخر پلنگ میشوم از این تلاشها!
از غـــــم تقاضا کرده ام ،
ازخــود گریزانت کند
هـــــرگـــــز مبادا غصهای ،
ســــر در گریبانت کند
از ترسِ نامحرم تو را ، در سینه پنهان میکنم
درهای قلبــــــــم بسته شد ،
تا خوب پنهانت کند
از این شب وحشی نترس ،
مــن با تو هستم نازنیـــــن
با ماه صحبت میکنم ،
مهتاب مهمانت کند
گفتی هوایی میشوی
یک نفر آمد ..
کتابهای مرا برد
روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید
عصر مرا با دریچههای مکرر وسیع کرد
میز مرا زیر معنویت باران نهاد
بعد
نشستیم
حرف زدیم از دقیقههای مشجر
از کلماتی که زندگیشان
در وسط آب میگذشت ...
اگر روزی کسی از من بپرسد
چندی که در روی زمین بودی چه کردی؟
من میگشایم پیش رویش دفترم را
نیمه شب سر درگم و سر بر گریبانی چرا
عاشق دیوانه بازیهای بارانی چرا
دو پلک خسته و چـشم سیــــــــــاه یعنی تو
اینقدر شیطانی چرامن آمده ام فاتح دنیای تو باشم
اینقدر شیطانی چراروی هر بیت از غزل از تو نشانی داشتم
با تو در پایان شعرم گفتمانی داشتم
تعداد صفحات : 1